امروز جمعه است و کمی فرصت پیدا کردم تا اندی بنویسم. دیروز عصر با برندا رفتیم برای گربه خری. پس از این که مدتی گشتیم و گربه ها را ارزیابی کردیم من یک گربه دو ساله را پسندیدم که دقیقا شبیه خپل است. اسمش را هم گذاشتم ببو و دیشب اولین شبی بود که او در خانه من سپری کرد. ببو یک مقداری اضافه وزن دارد و آنقدر سنگین است که از پله ها به زور بالا و پایین می رود. در ساعت های اول خیلی می ترسید و رفته بود و زیر کاناپه قایم شده بود. من روی زمین دراز می کشیدم و او می آمد پیش من ولی به محض این که بلند می شدم دوباره به زیر کاناپه می دوید. ولی پس از چند ساعت به قول معروف یخش آب شد و شروع کرد به گشت زدن در تمام خانه. شب هم به تختخواب من آمد و تا صبح از آنجا تکان نخورد. یکی دو بار هم من را بیدار کرد. حالا چون شب اول بود گذاشتم که به پیش من بیاید تا ترسش بریزد ولی از امشب باید در رختخواب خودش بخوابد. دیروز تمام وسایل مورد نیاز گربه داری را خریدیم و یک تختخواب زرد رنگ را هم به سلیقه برندا برایش انتخاب کردیم که گرد است و گلگلی. باید به او غذای رژیمی بدهم و سعی کنم که کمی تحرک بیبشتری داشته باشد تا لاغر شود چون الآن مثل خیک می ماند. هفته گذشته خیلی سرم شلوغ بود و می بایست کارهای زیادی را انجام دهم. دوباره صحبت از کم کردن هزینه ها در اداره است و فکر کنم که باز می خواهند چند نفری را با اردنگی بیرون کنند. احتمالا این دفعه من هم یکی از آنها خواهم بود چون با تغییر و تحولاتی که در اداره ما ایجاد شده است همه چیز قاطی شده است و مدیر من دیروز می گفت که مدیرش در مورد من سوال کرده است و گفته است که اصلا نمی داند من چکار می کنم. مدیر خودم هم نمی داند که من چکار می کنم و برای همین قرار شده است که یک جلسه بگذاریم و من برایشان توضیح بدهم. اصولا در یک جا به مدت زیاد کار کردن خسته کننده است و من باید یک مقداری تنبلی را کنار بگذارم و روی موقعیت های شغلی دیگری که دارم فکر کنم. در حال حاضر تنها جذابیتی که این کار برای من دارد این است که به خانه ام بسیار نزدیک است و اگر در جای دیگری کار کنم مجبور هستم بیشتر رانندگی کنم. من قبلا در واحد مهندسی کار می کردم و افرادی که آنجا بودند بسیار با سواد و دانشمند بودند ولی الآن همه آنها رفته اند و اصلا آن واحد تعطیل شده است و من الآن زیر نظر بخش مالی هستم که هیچگونه سنخیتی با کاری که من می کنم ندارد و حتی نمی توانند بفهمند که من چکار می کنم. از زمانی که بانک بخش عمده این اداره را به دست خودش گرفته است تمام مباحث فقط بر حول محور سود و زیان می چرخد و کارهای تخصصی را به شرکت های دیگر می سپارند تا برایشان ارزان تر تمام شود. واقعیت این است که فعالیت مفید من هم در اینجا مدت ها است که تمام شده است ولی همچنان من را نگه داشته اند و این برای آینده کاری من چندان خوب نیست گرچه در حال حاضر راحت تر به نظر برسد.
خوشبختانه با پنج سال سابقه کار تخصصی در امریکا و مخصوصا تجربه هایم در زمینه انرژی پاک شاید بتوانم یک کار دیگری گیر بیاورم که بهتر از اینجا باشد. راستش دو سال اول کار کردنم در اینجا بسیار عالی بود زیرا چیزهای بسیار زیادی یاد گرفتم و دوره های آموزشی زیادی را هم طی کردم. من را همیشه به سمینارهای مختلف می فرستادند و یا در نمایشگاهها شرکت می دادند ولی تقریبا دو سال و نیم است که همین طوری برای خودم هستم و هر بار هم منتظر هستم که من را بازخرید کنند زیرا من فقط دارم به اندازه یک دهم توانم در اینجا کار می کنم و هیچ گروه متخصصی دیگر وجود ندارد که من بتوانم با آنها کار درست و حسابی انجام دهم. حتی کارم به جایی رسید که مجبور بودم در تهیه گزارشات مالی به آنها کمک کنم. پروژه "ای آر پی" هم دارد اجرا می شود ولی روند آن بسیار کند و بی قاعده است و بعید می دانم که تا یک سال دیگر هم جواب بدهد. خلاصه این که شده ام مثل بازیکن ذخیره یک تیم فوتبال و نیمکت نشین شده ام در حالی که اگر به یک شرکت دیگر بروم می توانم در آنجا تحول ایجاد کنم و با اینکه کارم سنگین تر خواهد شد ولی احساس بهتری از کار کردن به من دست خواهد داد. البته رئیس های کله گنده من را خیلی دوست دارند چون نزدیک پنج سال است که هر روز در سر کار خودم حاضر شده ام و همیشه هم تا حدودی برایشان مشکل گشا بوده ام در حالی که تازه واردها بدشان نمی آید که از شر من خلاص شوند مخصوصا که من اصلا آنها را تحویل نمی گیرم و کار خودم را می کنم. حتی یکی از آنها پیشهاد داده بود که اطاق من را به فرد دیگری بدهند ولی ظاهرا رئیس کله گنده به او توپیده بود. فرد دیگری که خودش هم مدیر کله گنده است و در آن مکان حضور داشت بعدها به من گفت که آن رئیس کله گنده اصلی خیلی هوایت را دارد و اصلا کسی جرات ندارد در مورد تو حرفی بزند. ولی چه فایده که احساس می کنم کارم دارد کم کم روزمره و بی ارزش می شود و بعضی وقت ها اصلا انگار که بود و نبودم در اداره تاثیری ندارد.
من دیگر باید بروم