چهار تا پاراگراف بزرگ و طولانی نوشته بودم که یک خبری را در مورد خودم به شما بدهم. ولی بعد از این که آنها را خواندم اصلا خوشم نیامد و برای همین همه آن را پاک کردم. حالا حتما همه شما پیش خودتان می گویید که این چه خبر مهمی است که من چهار تا پاراگراف دراز در مورد آن نوشته بودم. خوب خبر خیلی مهمی است ولی اصولا اعتقاد دارم که آدم خبرهای مهم را نباید در متن های طولانی بنویسد و بهتر است به جای این که آدم خواننده را منتظر بگذارد همان اول و در یک سطر ساده خبر را بنویسد. حالا بعضی ها وقتی می خواهند یک خبر را بگویند جان آدم را می گیرند و هی حاشیه می روند و هی حاشیه می روند. بابا جان یک کلام بگو که خبر چیست و خلاصمان کن. حالا حکایت من شده بود و برای این که خبر مهم را بنویسم قصه حسین کرد شبستری تعریف کرده بودم. بعد که خودم آن را خواندم به خودم نهیب زدم که الا ایها الآرش آخر این چه کار زشتی است که داری انجام می دهی؟ چرا خواننده هایت را این چنین سر در گم و منتظر نگه می داری تا چنین خبر مهمی را به آنها بگویی؟ چقدر خوب است که ساده و مختصر با خوانندگانت حرف بزنی و وقت آنها را نگیری. خوب همین مسئله هم باعث شد که به خودم آمدم و همه آن متن را پاک کردم و تصمیم گرفتم که آن خبر مهم را به صورت ساده برای شما بنویسم. آدم اول باید یک سوزن به خودش بزند و بعد یک جوال دوز به دیگری بزند. من همیشه از کار آدم هایی که برای گفتن یک خبر ساده به حاشیه می روند بدم می آمده است و آنها را نصیحت می کردم که بابا جون چرا قبل از این که خبر را بگویی به صحرای کربلا می زنی و ذکر مصیبت می کنی؟ خبرت را بگو و بعد نوحه بخوان و یا این که چرا قبل از گفتن خبر بشکن می زنی و شادی می کنی و مشتلق می خواهی تا خبر را بگویی؟ مثل این است که آدم قبل از این که جوک تعریف کند خودش غش غش بخندد. حالا من که همه این حرف ها را به دیگران می زدم خودم بیایم و برای گفتن یک خبر این همه خوانندگانم را معطل کنم که چه می خواهم یک خبر مهم را به آنها بدهم؟ اصلا این کار قباحت دارد و من از آن دسته از آدم هایی نیستم که آب و تاب یک خبر را زیاد کنم و یمین و یثار به آن ببافم. یک کلمه حرفم را می زنم و تمام می شود و خواننده هم تکلیف خودش را می داند. ولی حالا هی بنویسم و هی بنویسم و هیچ کسی هم اصلا نداند که خبر مهم من در مورد چیست. اصلا شادی است غم است تولد است مرگ و میر است اخراج است استخدام است. آدم فکرش به هزار راه می رود.
ولی من الآن می خواهم این خبر مهم را در مورد خودم به شما بگویم. خیلی از شما از ابتدای خلقت این وبلاگ با من بودید و روزهای زیادی را با خاطرات من گذراندید. روزهایی که خوشحال بودم و روزهایی که می ترسیدم تا مبادا من را اخراج کنند. روزهایی که سر در گم بودم و روزهایی که شیطانی می کردم. بعضی وقت ها هم غمگین و افسرده بودم و شما از عمق نوشته های من می فهمیدید که من چندان سرحال نیستم. بسیاری از شما ماجراهای من را مثل سریال روزهای زندگی دنبال می کنید و میخواهید ببینید که عاقبت من به کجا می انجامد و بسیاری دیگر هم می خواهید ببینید که بر سر یک آدم مهاجر در یک جایی مثل امریکا چه می آید. برای همین است که الآن بیشتر شما مشتاق هستید که بدانید من چه خبر مهمی را برای شما دارم و من هم دیگر بیشتر از این شما را منتظر نمی گذارم چون اصولا اعتقاد دارم که آدم نباید کسی را منتظر بگذارد و از صمیم قلب باور دارم که این عمل اصلا پسندیده نیست. احتمالا از خبری که خواهید شنید کمی تعجب خواهید کرد و شاید هم اصلا تعجب نکنید و یا شاید هم خیلی از شما الآن دارید حدس می زنید که این خبری که من می خواهم به شما بدهم چیست. راستش را بخواهید خیلی دوست دارم که بدانم چه حدس هایی در مورد خبر من می زنید و یک مقداری در مورد آن کنجکاو شدم و شاید هم اصلا خبر را در پست بعدی بنویسم تا شما حدستان را برایم بنویسید. ولی نه من آن قدرها هم که شما فکر می کنید بدجنس نیستم و شما را تا پست بعدی منتظر نمی گذارم و همین الآن خبرم را به شما می گویم. راستش یک مقداری هم دو دل هستم. خوب اصلا دست خودم که نیست و تا می آیم خبر را بنویسم به شک می افتم که آیا اصلا این خبر را به شما بگویم یا خیر. خوب معلوم است که این خبر را به شما می گویم چون شما تمام زندگی من را می دانید و خیلی مهم است که این اتفاق مهم را هم در زندگی من بدانید. پس خیلی ساده می گویم که من و اقدامات مقتضی مزدوج شدیم. امان از این دراز نویسی!